برترین پارسایى نهفتن پارسایى است . [نهج البلاغه]
سایت خدماتی و هنری نایت اسکینابزار های وبلاگ نویسینمایشگر تاریخ به صورت فارسی
کل بازدیدها:----112216---
بازدید امروز: ----14-----
بازدید دیروز: ----15-----
هزاره

 
نویسنده: علی
سه شنبه 88/8/5 ساعت 7:53 عصر

آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد.

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد.

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی.

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ?? یا ?? یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر.

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

? میلیارد و هفت میلیون و ?? هزار و ?? آرزو.

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر.

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

عشق می ورزیدند و محبت می کردند.

لستر وسط آرزوهایش نشست.

آن ها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ......

پیر شد.

 بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند.

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آن ها هم گم نشده بود.

همشان نو بودند و برق می زدند.

بفرمایید چند تا بردارید.

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!


منبع: حکایات حکیمانه

http://30arg.blogfa.com



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گاه می رویـم تا برسیـم‎ ...
    [عناوین آرشیوشده]