[ و چون گفته خوارج را شنید که حکومت جز از آن خدا نیست ، فرمود : ] سخن حقّى است که بدان باطلى را خواهند . [نهج البلاغه]
سایت خدماتی و هنری نایت اسکینابزار های وبلاگ نویسینمایشگر تاریخ به صورت فارسی
کل بازدیدها:----114725---
بازدید امروز: ----29-----
بازدید دیروز: ----9-----
هزاره

 
نویسنده: علی
شنبه 90/3/28 ساعت 12:15 صبح
  
 
معروف است که پزشکان به کسانی که از درد مفاصل رنج می‌برند، داشتن یک دست‌بند مسی را توصیه می‌کنند و دلیل این امر را هم کمبود یون‌های مسی در خون ذکر می‌کنند که با تماس دست‌بندهای مسی با پوست بخشی از این کمبود جبران شده و از درد مفاصل کاسته می‌شود. 

 





 









 

_

__,_._,___



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    شنبه 90/3/28 ساعت 12:15 صبح
      
     
    معروف است که پزشکان به کسانی که از درد مفاصل رنج می‌برند، داشتن یک دست‌بند مسی را توصیه می‌کنند و دلیل این امر را هم کمبود یون‌های مسی در خون ذکر می‌کنند که با تماس دست‌بندهای مسی با پوست بخشی از این کمبود جبران شده و از درد مفاصل کاسته می‌شود. 

     





     









     

    _

    __,_._,___



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    شنبه 90/3/14 ساعت 1:54 صبح
    در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید. پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:در برخورد با افراد اجتماع  " اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان " ؟
    شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من " اصالت " ارجح است .
    و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که " تربیت " مهم تر است !
    بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .
    فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید  سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ وبرقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند !
    درهنگام  ِ شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم " تربیت " از " اصالت " مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت " تربیت " است
    شیخ در عین ِ اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
    شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت : این چه حرفیست فردا مثل امروز وامروز هم مثل دیروز!!! کار ِ آنها اکتسابی است که با تربیت وممارست وتمرین زیاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند .
    لذا شیخ فکورانه به خانه رفت .
    او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش  بخت برگشته در آن نهاد.......
    فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان  . . . . . .
    شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب ............
    واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت : شهریارا ! یادت باشد اصالت ِ گربه موش گرفتن است گرچه " تربیت " هم بسیار مهم است ولی" اصالت " مهم تر !
    یادت باشد با " تربیت" میتوان گربه اهلی را  رام  و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و ” اصالت " خود بر می گردد و شیر ِ نا اهل ونا آرام و درنده می شود !


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    شنبه 90/3/14 ساعت 1:52 صبح
    در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید. پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:در برخورد با افراد اجتماع  " اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان " ؟
    شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من " اصالت " ارجح است .
    و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که " تربیت " مهم تر است !
    بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .
    فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید  سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ وبرقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند !
    درهنگام  ِ شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم " تربیت " از " اصالت " مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت " تربیت " است
    شیخ در عین ِ اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
    شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت : این چه حرفیست فردا مثل امروز وامروز هم مثل دیروز!!! کار ِ آنها اکتسابی است که با تربیت وممارست وتمرین زیاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند .
    لذا شیخ فکورانه به خانه رفت .
    او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش  بخت برگشته در آن نهاد.......
    فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان  . . . . . .
    شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب ............
    واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت : شهریارا ! یادت باشد اصالت ِ گربه موش گرفتن است گرچه " تربیت " هم بسیار مهم است ولی" اصالت " مهم تر !
    یادت باشد با " تربیت" میتوان گربه اهلی را  رام  و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و ” اصالت " خود بر می گردد و شیر ِ نا اهل ونا آرام و درنده می شود !


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    سه شنبه 90/3/10 ساعت 12:29 صبح
    یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

    او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

    دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

    اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم
    .

    او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟


    باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟

    او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد

    بعد آنها را برداشت و گفت
    :

    مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟


    بازهم دستها بالا بودند

    سپس گفت
    :

    هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید


    چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید
    .

    اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم


    و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم
    .

    و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم


    اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد
    .

    شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.

    کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار


    شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.

    ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید


    ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟

    هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید
     


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گاه می رویـم تا برسیـم‎ ...
    [عناوین آرشیوشده]