اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...
اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم...
وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم
که خدا یک دوچرخه به من بدهد.
بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد.
پس یک دوچرخه دزدیدم
و دعا کردم که خدا مرا ببخش
هی با خود فکرمی کنم، چگونه است
که ما، دراین سر دنیا، عرق می ریزیم و وضع مان این است
و آنها، درآن سر دنیا، عرق می خورند و وضع شان آن است...!
نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر شریعتی