محبوب ترینِ کارها نزد خدا، شادمان ساختن مؤمن است، از طریق برطرف ساختن گرسنگی اش و یا زدودن اندوهش . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
سایت خدماتی و هنری نایت اسکینابزار های وبلاگ نویسینمایشگر تاریخ به صورت فارسی
کل بازدیدها:----114904---
بازدید امروز: ----8-----
بازدید دیروز: ----6-----
هزاره

 
نویسنده: علی
دوشنبه 88/6/23 ساعت 8:52 عصر
Username:EAV-20265886
Password:arkh8pf8cj

Username:EAV-20331694
Password:cesd2jnkad

Username:EAV-20335239
Password:ru2bdbprpe

Username:EAV-21097603
Password:bc7j4n2rj5

Username:EAV-20541617
Password:6srdsue8d8

Username:EAV-20544234
Password:pxtdf8m4th

Username:EAV-21228225
Password:dfdvte246a

Username:EAV-20831172
Password:aea6jnxu8j

Username:EAV-20806371
Password:53epdv4mtx

Username:EAV-21247677
Password:hrvfkxk3sd

Username:EAV-21247677
Password:hrvfkxk3sd

Username:EAV-21097603
Password:bc7j4n2rj5

Username:EAV-20541617
Password:6srdsue8d8

Username:EAV-20544234
Password:pxtdf8m4th

Username:EAV-21228225
Password:dfdvte246a

Username:EAV-21097603
Password:bc7j4n2rj5

Username:EAV-20541617
Password:6srdsue8d8

Username:EAV-20544234
Password:pxtdf8m4th

Username:EAV-21228225
Password:dfdvte246a


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    شنبه 88/6/21 ساعت 9:7 عصر

    مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
    پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
    دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
    - «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
    دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید.»
    - اسب و سگم هم تشنه‌اند.
    نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

     

    مرد خیلی ناامید ش چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
    مسافر گفت: روز به خیر
    مرد با سرش جواب داد.
    - ما خیلی تشنه‌ایم، من، اسبم و سگم.
    مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
    مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

    مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
    مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
    - بهشت
    - بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
    - آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
    مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
    - کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    جمعه 88/6/20 ساعت 8:7 عصر

    قبل از اینکه مطالب امروز را پی بگیریم میخواهم یک خبر از افغانستان که دیروز روی سایت های خبری قرار گرفت براتون بگم.

    نیروهای ناتو به دلیل آلودگی آب بعضی از نقاط افغانستان درخواست حجم خیلی زیادی آب معدنی از ایران داد که بعد از ورود اولین محموله دیروز تمام بطری های آب معدنی به دلیل وجود مواد سرطان زا به ایران عودت داده شد. جالبه که خیلی ها این خبر را خواندند ولی هیچوقت به این قضیه فکر نکردند چرا بطری های آب معدنی که الان نزدیک یک دهه در ایران و بین قشر زیادی از مردم استفاده میشود اینطور سرطان زا شناخته میشود؟توی اروپا  آب های معدنی فقط یک هفته اعتبار دارند ، ولی در ایران خیلی هفته!!!!

    حالا با دقت مطالب زیر را بخوانید تا متوجه شوید قضیه از چه قراره؟

    طبق نظر تمام حکما و علما آب سالم، آبی است که وقتی شما آن را در یک ظرف میریزید و در یک محیط راکد (مثل اتاق) قرار میدهید، این آب باید ظرف 48 ساعت بو بگیره و شروع کنه به گندیدن.... خوب حالا شما تشریف ببرید یک بطری آب معدنی بگیرید و توی یک کاسه بریزید و 6 ماه صبر کنید! اصلا" 10 سال صبر کنید.میبینید که کوچکترین بوئی نمیگیره....آب شیر بعضی از شهرهای ایران هم همین خاصیت عدم گندیدن و بو گرفتن را داره....

    دلیلش اینه که شرکت های بسته بندی آب های معدنی برای ماندگاری بیشتر آب های توی بطری ، داخل آن به به ازاء هر یک لیتر به اندازه نیم میلی گرم فلوراید میریزند که این ماده شدیدا" نگهدارنده و بدون بو هستش و برای یک بدن 100 کیلوئی خطرناک و سرطان زا است.

    همین فلوراید وقتی با آب  وارد بافت بدن شما میشود، درون بافت قرار گرفته و آب خارج میگردد و بدن بصورت اتومات دور آن لایه لزج محافظ ایجاد میکند که به مرور بافت های شما بزرگتر میشود و به همین دلیل صبح ها احساس میکنید بدن شما ورم کرده یا چاق شده ائید. اصولا" بعضی از خانمها  میگویند آب میخوریم چاق میشویم! دلیل این امر وجود همین ماده میباشد.

    بهترین کار برای سلامت بدن اینه که آب شرب خود را در یک ضرف مسی بجوشانید و در یخچال بگذارید تا خنک شود. بعد از 45 روز میبینید که چطور بدن شما جمع و جور شده و به اصطلاح وزن شما در بدن شما بطور دقیق تقسیم میشود.

    و اما مطلب بعدی راجع به آسیاب کردن بعضی از گیاهان میباشد!

    خیلی از گیاهان و داروهای گیاهی که شما برای سلامتی و بهبود خود استفاده میکنید، شامل تخم گیاه میباشد که با توجه به اینکه تخم گیاه را در آسیاب میریزید، تیغه های آسیاب بعد از حرکت دوار شروع به داغ شدن میکند و از آنجا که مغز گیاه در آستانه کوبیدن میباشد، این تیغه داغ، مغز گیاه را میسوزاند و متاسفانه ارزش غذائی آن به کلی از بین میرود. به همین جهت برای ترکیب و درست کردن دارو های گیاهی حتما" باید آن را در یک هاون بکوبید. حتی امام رضا(ع) بصورت اکید فرمودند قبل از استفاده از هر دارو حتما" آن را به شدت تکان دهید که عامل آن آزاد شدن یون های مرتبط با دارو میباشد.

    بعد از این صحبت ها، همانطور که میدانید این روزها مردم عزیز ما اسیر دو بیماری آنفولانزا نوع "آ" و در سطح کمتر "خوکی" شده اند که طبق نظر وزارت بهداشت و درمان در فصل پائیز از هر 3 نفر یک نفر قطعا" دچار این بیماری ها خواهند شد.

    اینکه چه اشتباهاتی در کشور باعث گسترش این بیماری ها در کشور شده اند کاری ندارم! ولی شب های احیاء و ماه محرم در پیش است و من پیشبینی میکنم تعداد زیادی از مردم به دلیل حضور در مراکز زیارتی  و انتقال ویروس های آن از طریق هوا گرفتار این بیماری شوند.مخصوصا" که در امامزاده های ما رسمه که برای افراد غیر چادری ، چادرهای عمومی میدهند سر کنند.

    خادمین مراکز زیارتی میباست توی این شرایط، صبح زود قبل از ورود زوار مایع ضد عفونی کننده را با آبغوره طبیعی ترکیب کنند و حتما" ضریح امامزاده و امام را با آن شستشو دهند و هم زمان در طول روز از بخور تیول+اکالیپتوس استفاده نمایند و از دود کردن اسپند دریغ نکنند.

    کانون طب سنتی هم آمادگی دارد با توجه به این پیشبینی، گیاهان و داروهای مرتبط با این بیماری را در اختیار هم وطنان قرار دهد و با مشاوره حضوری پیش از وقوع ، امکان سیستم دفاعی بدن عزیزان را بالا ببرد.

    صحبت از آنفولانزا شد! بریم ببینیم چطور میشه تب را در این بیماری و بیماری های دیگه کاهش داد!

    اصولا" تب بهترین ابزار دفع مواد زائد بدن میباشد. یک اشتباهی که مردم ما میکنند در ابتدای شروع تب ، فورا" شروع میکنند به استفاده از دارو های تب بر! یادتون باشه 12 ساعت ابتدای تب باید به بدن این فرصت را داد تا خودش را با این شرایط وفق بده تا میزان دفع سم از بدن فراهم شود. مگر اینکه تب خیلی شدید باشد که باید ساعت اول کمی صبر کرد و بعد شروع به پائین آوردن تب نمود.

    دلیل مفید بودن تب اینه که در دمای بالا، گلبول های سفید بهترین فعالیت خود را انجام میدهند، و نزدیک 10 درصد میزان سوخت و ساز بدن بالا میرود. از طرفی رسوباتی که نقطه ذوب بالا دارند(مثل روغن جامد و مایع ) در هنگام تب شروع به حرکت و دفع از طریق رگ های خونی میکنند و سطح کلسترول و چربی بدن پائین می آید.در هنگام تب رنگ قرمز-غذاهای قندی و نشاسته ائی-بادمجان-خرما-عدس-خربزه و خوردن آب زیاد خیلی مضر هستش...در ضمن بیمار موقع تب نباید به هیچ عنوان سکس داشته باشه و در خوردن گوشت قرمز دقت نماید.

    بهترین کار برای بیمار هنگام تب: استفراغ نمودن - خوردن آش شلغم+پیاز+آبغوره - قرار دادن دستبند نقره روی نبض بدن - خوردن آب لیموی ترش تازه + هویج هر 4 ساعت یک بار - پاشویه با خردل و نمک طبیعی - و خوردن گلبرگ گل سرخ+عناب + آب هدوانه+ تخم ریحان میباشد که فورا" بیماری را کنترل مینماید.

    هنگام اوج تب هم عرق کاسنی+عسل+بارهنگ ترکیب نموده و به بیمار بدهید.

    و اما بشنوید از برنج های سرطان زای پاکستانی :

    برنجهای وارداتی پاکستانی و هندی برای دوام بیشتر در انبارها و جلوگیری از قارچ و کپک و پوسیدگی و نیز جلوگیری از شپشک توسط مواد گوگردی به همراه گروه غیر اشباع خانواده فنل بخار داده شده اند. این مواد بغایت سرطان زا میباشند و حتی در صورت شتشوی برنج و یا جوشاندن و آبکشی برنج آسیبهای نابود کننده و مخرب آن کم نمیشود. سرطان های معمول با این مواد از نوع Leukemia (سرطان خون و مغز استخوان) و Sarcoma & Bone Cancer (سرطان بافتهای نرم و استخوان) می باشد.

    پس هنگام خرید برنج های پاکستانی و هندی به رنگ و طعم برنج دقت کنید.

    در زیر تصویری از سلول سرطانی را میبینید که در حال حرکت میباشد .این سلول ها در جریانی به نام متاستاز قابلیت حرکت دارند



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    دوشنبه 88/6/16 ساعت 8:1 عصر
    روزی از روزها برای تماشای طلوع خورشید زودتر از معمول از خواب بیدار شدم. وه! زیبایی آفرینش خداوند خارج از دایره توصیف بود. همان‌طور که نگاه می‌کردم خدا را به خاطر شکوه و عظمت وصف ناپذیرش ثنا می‌گفتم. ناگهان در آن حال، پروردگار را در قلبم احساس کردم.
    از من پرسید: “دلباخته‌ام هستی؟”
    پاسخ دادم: “بلی، تو صاحب اختیار من هستی.”
    سپس پرسید: “ اگر نقص عضو داشتی، باز دلباخته‌ام می‌شدی؟”
    از این سؤال مبهوت شدم. نگاهی به دست‌ها، پاها و سایر اندام‌های بدنم انداختم و حسرت خوردم که اگر این اعضاء را نداشتم چه کارها که قادر به انجامشان نبودم: پاسخ دادم: “خدایا در آن حال، وضعیت دشواری داشتم اما همچنان دلباخته‌ات می‌شدم.”
    دوباره خدا سؤال کرد: “اگر نابینا بودی باز پدیده‌های مخلوق مرا ستایش می‌کردی؟”
    چگونه می‌توانستم چیزی را بدون دیدن تحسین کنم؟! ناگهان به یاد هزاران نابینایی افتادم که در سرتاسر جهان خدا را دوست دارند و مخلوقاتش را تحسین می‌کنند.
    سپس به خدا گفتم: “تصورش برایم دشوار است، اما همچنان دلباخته‌ات می‌شدم.”
    خدا پرسید: “اگر ناشنوا بودی آیا باز هم به کلامم گوش می‌سپردی؟” چگونه می‌توانستم کر باشم و سخن‌ها را بشنوم؟! دریافتم با گوش جان، صورت می‌پذیرد. پاسخ گفتم: “بسیار دشوار بود اما همچنان به کلام تو گوش می‌سپردم.”
    سپس خدا سؤال کرد: “ اگر لال بودی باز ذکر مرا بر زبان جاری می‌ساختی؟”
    چگونه می‌توانستم بدون امکان صحبت کردن نام خدا را ذکر گویم؟! در آن حال بر من روشن شد که ذکر خدا با حضور قلب و جان صورت می‌گیرد و گفتار ما در آن نقشی ندارد و عبادت خداوند همیشه با صوت و صدا صورت نمی‌گیرد. هنگامی که ستمی بر ما روا می‌گردد، خدا را با الفاظ فکر و اندیشه‌مان می‌خوانیم.
    پاسخ گفتم: “ اگر چه نبودن صوت و صدا دشوار بود، اما خدا همچنان ذکر تو را می‌گفتم.
    خدا از من پرسید: “آیا حقیقتاً مرا دوست می‌داری؟”
    با شجاعت و در کمال اراده و اعتقاد پاسخ گفتم: “بلی تو را دوست دارم که حقیقت مطلقی و یگانه واحدی.” با خود اندیشیدم به خدا پاسخی به حق دادم اما ...
    خدا پرسید:‌ “پس چرا گناه می‌کنی؟”
    پاسخ دادم: “چون انسانم و بری از خطا نیستم.”
    خدا گفت: “پس چرا در هنگام راحتی و آسایش از من دور و دورتر می‌شوی،‌ اما در هنگامة مشکلات به سراغ من می‌آیی؟”
    هیچ پاسخی نداشتم که بگویم تنها پاسخم اشک بود.
    خدا ادامه داد: “پس چرا فقط در خلوتگاه مرا می‌شناسی؟ چرا تنها در لحظات نیایش مرا می‌جویی؟ چرا خودخواهانه از من حاجت می‌طلبی؟ چرا چون طلبکاران از من خواسته‌هایت را می‌خواهی؟”
    تنها پاسخم باران اشک بود که پهنای صورتم را پوشانده بود.
    سپس گفت: “چرا از من شرمساری؟ چرا حسن خلق را در خود نمی‌گسترانی؟‌ چرا در اوج گرفتاری نزد دیگران عاجزانه گریه می‌کنی،‌ در حالیکه شانه‌های من آماده پذیرش تو هستند؟ ‌چرا در زمانی که وقت نماز و عبادت معین ساختم، عذر و بهانه می‌تراشی؟”
    سعی کردم پاسخی بگویم، اما جوابی برای گفتن نداشتم.
    “ زندگی بزرگترین موهبت من به بندگان است. این موهبت را تباه نکنید. به شما تفکر اعطا کردم که مرا بجویید و بشناسید و بپرستید اما شما بندگان همچنان از آن روی گردانید. کلامم را بر شما آشکار ساختم اما از گنج پرگوهر هر کلامم هیچ بهره‌ای نبردید. با شما صحبت کردم اما گوش ندادید. درهای رحمتم را به شما نشان دادم اما چشمهایتان قادر به دیدن آن نبودند. پیامبرانی برایتان فرستادم اما شما بدون توجه آنها را از خود راندید. نیازها و حاجت‌های شما را شنیدم و به یکایک آنها پاسخ گفتم. آیا به راستی مرا دوست دارید؟
    توان پاسخ نداشتم. چگونه می‌توانستم پاسخ دهم؟! بی‌اندازه شرمسار شده بودم. دیگر هیچ عذری نداشتم. چه می‌توانستم بگویم؟! در حالیکه با تمام وجودم گریه می‌کردم و اشک صورتم را پوشانده بود، سؤال کردم: “بارالها! مرا ببخش، از تو طلب عفو دارم من بنده قدرنشناس و خطاکار تو هستم.”
    خداوند فرمود: “ای بنده! من رحمانم و خطای خطاکاران را می‌بخشم.”
    پرسیدم: “خدایا با این همه خطاکاری چرا باز مرا می‌بخشی و دوستم داری؟”
    خدا گفت: “چون تو مخلوقم هستی،‌ پس هیچ‌گاه تو را رها نمی‌کنم. هنگامی که تو گریه می‌کنی، به تو رحم می‌کنم و رنج‌هایت را درک می‌کنم.. وقتی که شاد و مسرور هستی، وجد تو را می‌فهمم. وقتی افسرده می‌شوی،‌ به تو دلگرمی می‌دهم. وقتی شکست می‌خوری،‌ تو را یاری می‌کنم تا بلند شوی. وقتی خسته هستی،‌ کمکت می‌کنم. بدان که تا آخرین روز حیاتت با تو هستم و دوستت دارم.”
    هیچ‌گاه آن چنان جانکاه گریه نکرده بودم و دلم مملو از غم نشده بود،‌ اما چگونه بود که یک مرتبه آنقدر آرام شدم و آرامش یافتم؟ چگونه می‌توانستم از خداوند آنقدر غافل باشم؟
    از خدا پرسیدم: “چقدر مرا دوست داری؟”
    خدا فرمود: “به آن میزان که خارج از ادراک توست.”
    و آنجا بود که خدا را با تمام اجزا وجودم ستایش کردم و ثنا گفتم


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    پنج شنبه 88/6/12 ساعت 6:36 عصر
    مادر برای فرزند با چشمش گریه می کند و پدر با قلبش.

    هیچ پیروزی و موفقیت نهایی بدون شکست های اولیه به دست نمی آید.


    تشکر کلیدی است که هر دری را باز می کند.

    زمان حال شبیه برفی است که در دست داری، استفاده نکنی آب خواهد شد.

    مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد!

    راه گلو را بغض می بندد، راه چشم را خیمه اشک، راه دانش و فرزانگی را جهل، راه آزادگی و کمال را تعصب!

    سکوت همیشه به معنای رضا نیست! گاهی ناتوانی افراد را در واکنش به موقع نشان می دهد!

    جایی که باید عاقل بود، لازم نیست شجاع باشی!

    انتقاد دیگران را فرصتی بدانید برای بررسی و بهبود عملکردها، نه خنجری که در قلب فرو می رود!

    تربیت، جواهری است که در آینده خواهد درخشید!

    بهتر است بخش کوچکی از یک چیز بزرگ باشیم، تا بخش بزرگی از یک چیز کوچک!

    شخصی که به هیچ کس محبت نمی کند، بدبخت تر از فردی است که کسی به وی علاقه مند نیست!

    ستارگان را به خاطر جایگاه بلندشان کوچک می بینی، حال آن که کوچک نیستند

  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    <   <<   21   22   23   24   25   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گاه می رویـم تا برسیـم‎ ...
    [عناوین آرشیوشده]